روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خودرا در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف راببینم با کدامین دیده ام؟
آشناهستی به چشمم صبرکن،قدری بخند
یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام
حمیدرضا برقعی
10 دی
صبر کردم که ننویسم این روزهارو شاید تموم بشهامروز تا عصر 3 بار دعوا کردیمداد زدمهلش دادمگریه میکرد اشک میریخت رفت زیر میز نهارخوری قایم شدی کم بعد خودش اومد بیرون اومد بغلم کنه. گفتم از جلو چشمم دور شوگفت میخاد پیشت باشمگفتم فقط برورفت پشت اپن ک هم نزدیک باشه هم جلوی چشمم نباشه. نشست همونجاحس میکنم وظیفمه یه کارایی رو بکنم. از رو وظیفه نه اینکه با عشق باشه.گفت تو بهترین مامان دنیایی ولی داد هم میزنییه حس بدیه ادم حس کنه بچه خودشو دوست ن
دانلود آهنگ بابک مافی قلبم مال خود خودته عشقم میزارمت رو دوتا چشمم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * قلبم مال خود خودته عشقم میزارمت رو دوتا چشمم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شهاب مظفری باشید.
دانلود آهنگ بابک مافی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahab Mozaffari called Ghalbam Male Khode.. With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ بابک مافی به نام نفسم
ساده میگی عشق منی بهم زل میزنی خود عاشقیه عز
تنم و بیشتر از آن روحم تب کرده است. آتش از سر و صورتم بیرون میریزد. روی تخت دراز میکشم. چشمم به صفحه گوشی که می افتد یادم میآید برگشته ام به همان نقطه اول
همان غربتی که روحم را چنگ میزند
غربتی که نه فقط جغرافیای زمین، بلکه جغرافیای ادمها برایم ساخته است
اشکی که از گوشه چشمم لغزیده را پاک میکنم
با خودم فکر می کنم چرا انقدر سریع البکاء شده ام
ترجیح میدهم چشم هایم را ببندم
رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
تقدیم به ساحت انسان کامل ...
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطرهای
این حکایتها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصه ای دل ک اهل راز
ع
سرم رو تکیه میدم به پشتی صندلی و چشمم رو میبندم. سعی میکنم به اون بخش ذهنم برسم که خوابای خوب رو میسازه، که دستور خندههای سرخوشانه رو میده؛ جایی که نه طنزی داره نه کنایهای، هرچی هست سادگی و خوشدلیه.
دستم رو روی چشمم فشار میدم. یه تصویر محو میآد، شبیه یه تابلوی سرمهایرنگ خطاطی عربی به سبکی که نمیدونم اسمش چیه. هرچی سعی میکنم نمیتونم بخونمش؛ مثل دری که توی این چند سال نتونستم بازش کنم.
زیر چشمم رو پاک میکنم. خبری از این
نقّاش شعر باشم، با خامه خیالم،
سیمای دلکش تو در لوح جان کشیدم.
با آب و رنگ تازه چشمان آبیت را
در چشمه های صاف شعر روان کشیدم.
از مژّه های چشمم یک موقلم بسازم،
با صد خیال رنگین سازم رخت منقّش.
در عقل من نگنجد سیمای دلکش تو،
با خون دل کشیدم عکس ترا چه دلکش.
رخسار صبح سایت همرنگ صبح صادق،
در برگ گل کشیدم لبهای لاله رنگت.
رنگین کمان خورشید همرنگ کرتة تو،
نازکتر از نهال است این قامت قشنگت.
عکس رخت بجویم از چشم اختر شام،
دزدم ترا ز چشم هر سفله رو و بدنام
بعد از پنج ماه، هنوز تو محیط کار باید عینک بزنم
رنگ شیشه های عینکم عملا فرق کردن و برای این کار هزینه دادم :(
مدام قطره می ریزم و از یه طرف مجبورم این کار رو بکنم از اون طرف این کار باعث وابستگی چشمم میشه
یا هم باید تو محیط کار عینک بزنم تا چشمم خشک نشه
هی خدا
اوایل با خشکی میساختم و می گفتم طبیعیه و به همه پیشنهاد می دادم
اما الان همه ش به همه میگم عمل نکنین و سر بی درد رو دستمال نبندین
هرررررر کاری انجام میدم همینه
هی شکر
مثل ازدواجم که
به قول اون فیلم کوتاه معروف که دوربین صد ثانیه سقف رو نشون میداد و آخرش معلوم میشد که فیلم فقط چند لحظه از زندگی یه جانباز قطع نخاعیه، این عکس رو گذاشتم که بگم این فقط یک فریم از زندگی منه. ( مظلوم نمایی)امروز برای اولین بار رفتم چشم پزشکی. هم معاینه مجدد چشمِ بابا بعد از عمل آب مروارید بود، هم بررسی وضعیت چشم مادر بعد از عمل پارگی شبکیه. (نمیدونم چرا یهو از ناحیه چشمدچار مشکل شدیم!)نمره چشمم «دو» بود. دکتر گفت جاداره همینجا گواهینامه
یکی از تفریحاتی که باهاش شبای خوابگاه رو سر میکنیمبحث در مورد ترقوه هامونه
یکی از بچه هامون خیلی در این زمینه ادعاش میشه و اونقدر این ترقوه شو کرده تو چشمم مون که اسمش رو گذاشتیم کلاویکلو(کلاویکل یعنی همون ترقوه)
الان که چو اومده بود تا منو دید گفت چه لاغر شدی و منم طبق معمول بعد از شنیدن این حرف رفتم جلو آینه یکم برا خودم ذوق کردم
الان بازم به مامان گفت نارنج چه لاغر شده و من بازم یواشکی پریدم جلو آینه
آمااااا
این دفعه یهو چشمم افتاد به ترقوه
از چشمهسار چشمم از بس که نم برآید
ترسم که رفته رفته طوفان غم برآید
از اتحاد چشمم با پای، در ره عشق
مالم چو دیده بر خاک، نقش قدم برآید
گر دست شام هجران گیرد گلوی شب را
مشکل که تا قیامت، از صبح، دم برآید
در موجخیز دریا هر لحظه نیست طوفان
کز رشک آب چشمم دریا به هم برآید
از بار محنت دل فرسود جسم قدسی
یک مشت استخوان چند با کوه غم برآید؟
قدسی مشهدی
نمی فهمم چرا تمام اشتباهات متن هایی که توی وبلاگم می گذارم درست بعد از انتشار به چشمم می آد
مثل آخرین نوشته ام خیلی لذت بخش است نظاره گر تماشای تازش آب :/ ینی اگه هزار بار هم پیش از انتشار اون متن رو بخونم محال اشتباهاتم به چشمم بیان شما رو نمی دونم من که این جوری ام می نویسم و انتشار و ذخیره و می نویسم بعد میام دوباره می خونمش و می زنم تو سرم...:/
گاهی وقتا این قدر اشتباه داره که کلا پاکش می کنم ،متنرو ویرایش می کنم بعد می گذارمش چون من یه جای دیگ
همره خلوت شب آمده ای باز
در دیده دارم شعر باران
ابر بهاران یاد یاران
یاد رخسار تو خورشید دلم شد
مهمان چشمم رویای تو
در باغ جانم آوای تو
از نگاه تو صبا مژده ها دهد
بر زلال آب چمن بوسه ها زند
مرغ سپیده خوش می سراید
نرم و سبک بال پر بگشاید
مثل نسیمی بر موج آ
مثل پریدن پرواز خواب
همه جا رنگ سحر چهره نموده
آبی و دریا در جان هم
ابر و سپیده پنهان هم
به تماشای تو گل سینه گشوده
در دفتر عشق طرحی دارم
رنگ زمان را شرحی دارم
همره خلوت شب آمده ای باز
در دیده دار
این غزل در تاریخ 31/4/1377 و در زمان دانشجویی آقای حسن سعیدی خادم خالدی ، در گوهر دشت کرج سروده شده و در روزنامه ی رایزن جوان کرج منتشر شده است .
چشمم نشسته در خون ای ماهرو کجایی صیدی اسیر بندم ، به دیدنم نیایی ؟
از خون شراب سازم گر عزم مِی نمایی جانم فدات سازم در خانه ام گر آیی
چشمم به در سیه شد ، شاید ز در درآیی حالی ز ما بپرسی ، مهری به ما نمایی
عمری در انتظارت ، سر کرده ام که شاید با تو به سر نمایم ، ایام بینوایی
خوار و زبون ز عشقت ، گردیده ام
پشت درب خانه ات بر خاک، صورت می کشمتا که تحویلم بگیری، از تو منت می کشمبندگان مخلصت آماده ی مهمانی اندآن قدر خالی است دستانم، خجالت می کشمغفلتم باعث شد از چشمت بیافتم با گناههر چه خواری می کشم از دست غفلت می کشمکور خوانده نفسِ اماره، دلم دست علی استهرچه هم باشم مگر دست از ولایت می کشم؟!با ولای مرتضی آقای این عالم شدمبی علی یک لحظه هم باشم، حقارت می کشمدور ماندم از وطن، از صحن ایوان نجفیاد انگور ضریحش، آهِ حسرت می کشمتا که چشمم تر شود یاد لب خ
اون چشمم که خودخواهه، که به همین حالا فکر میکنه و تنهاست، دائما تر میشه! یه گوشه تو خودش فرو میره و اگه بتونه گاهی یه اشکی میریزه.
اون یکی چشمم که نگاهش به گذشته و آیندهست - همون که به همه چیز فکر میکنه از عمیقترین مسائل جهانی گرفته تا سطحی ترین مباحث روزانه مثل انتخاب رنگ لباسی که باید بپوشم - خون میباره. بهم اخطار میده که دارم همه چیز رو کم کم از دست میدم! همه اون چیزایی که از گذشته با خودم آوردم و همه چیزایی که قراره با خودم به آینده ببرم
Salar Aghili
Leylaye Man
#SalarAghili
عشقم که رفته بر باد، هرگز وفا ندارد
این قصه با که گویم ، دردی که سینه دارد
لیلای من کجایی ...
از من خبر نداری ...
چشمم به گریه نسپار ، در کوی بیقراری
دست نسیم دادی ، گیسوی خود شبانه
تا دیدهام کشاند ، بر دار این زمانه
چشم تو شهره آواز ، زیباترین بهانه
آواره ساز من بود ، در سوز این ترانه
قلبم که در بیابان ، حاجت به ناله میداد
از داغ این جدایی ، آواره گشته در باد
لیلای من کجایی ...
از من خبر نداری ...
چشمم به گریه نس
بوی خون میآید... بوی باروت.. با هول میدوم در ناکجاآباد، میان ویرانهها... صدای انفجار .. پیش چشمم دانهدانه به زمین میافتند... میلرزند.. جان میدهند.. بچهها گریه میکنند. از میان آژیر و انفجار فریاد میکشم.. از وحشت اشک میریزم و شوری مینشیند به صورت دودگرفته و خاکیام. بچهها را میکِشم.. میاندازمشان جلو. با وحشت میان خرابهها میدوم.. باید سرپناهی پیدا کنم. باید سوراخ امنی پیدا کنم. بچهها را باید زنده نگه دارم. میایستم سرک می
گلبرگهای خشک شدهی گلی که بهم داده بود رو ریختم کشو آخری. هر وقت بازش میکنم که تخته نقاشیم رو بردارم چشمم میفته بهش و یاد اون صبح قشنگی میفتم که دل تو دلم نبود برای دیدنش و قلبم تند تند میزد. چشمهاش داشت میخندید و روی کیفش گل قرمزی دلبری میکرد..
صبح به این امید چشمم را باز کردم که صبح جمعه اس و حالا حالا می تونم بخوابمحس بد و وحشتناکی بود که متوجه شدم امروز روز غیر تعطیلیه و باید به چشمای خسته و پر از خواب اهمیت ندمبلههههه باید از رختخوابم دل بکنم و پیش به سوی کار
خدایا روزی سرشار از خبرای خوب برامون رقم بزن
درکار عشق حاجت هیچ استخاره نیستمن عاشقم ودرد مرا هیچ چاره نیستسیارا ببین که عمر چه کوتاه واندک استلذت ببر که عمر تو عمر دوباره نیستدستت به دست من بده وعاشقی بکنآذر بزن به دل که غمی از شراره نیستدر آسمان عشق تو بی عشق روی توجانا بدان که بی تو به چشمم ستاره نیست
آلرژی دوران بچگیم اومده سراغمچی شده؟ کور شدم ! همین
یه چیزی مثل تبخال روی چشمم هست و امروز دیگه بیناییم هم از دست دادم
و انقدر از تسلیم بیماری شدن متنفرم که دلم میخواد فعالیتهای سابقم رو ادامه بدم
میخاره .. میسوزه .. درد داره
نیم ساعته دارم سعی میکم پست بنویسم و نمیذاره لعنتی :/
آخرش پس از سالها بیکاری و افسردگی و خودکشی، از سه شنبه هفته پیش رفتم سر کار.
خشکشویی هست. کارش سخت هست ولی خوب مگه کار راحت به کسی میدن؟
صاحب کار خوبی دارم و همکارانی خوبتر.
همین که خونه نیستم بشینم غصه بخورم یا شب تا صبح خواب به چشمم نیاد، بهتر هست.
شب ها عین جنازه میفتم میخوابم تا صبح.
دانلود آهنگ سهیل مهرزادگان بی عشق
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * بی عشق * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سهیل مهرزادگان باشید.
دانلود آهنگ سهیل مهرزادگان به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Soheil Mehrzadegan called Bi Eshgh With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ بی عشق سهیل مهرزادگان
حیف از نگاهم حیف از تویی که رفتی و من چشم به راهمحیف از غروری که دگر در دل ندارم حیف از منو حیف از تو و آن روزگار
ای بابا، هی میم میاد جلو چشمم. دروغ ها دربارهش. و دروغهای دیگر. و شک میکنم. نکنه صنم واقعی اون بوده؟ اوکیه ها. ولی الان نباید اینو میفهمیدم. واقعیترین واقعیِ اون وقتی بود که فکر میکرد من میمم. مرور مجدد مکالمهها.
چقدر زخمیم.
خودمو جمع و جور میکنم.
این دو ماه که خوابگاه بودم، همه اش که چشمم از پنجره ی آشپزخونه به بیرون می افتاد، میدیدم آسمون چه تمیز و آبیه و ناخودآگاه یه نفس عمیق می کشیدم. امروز رفتم جلوتر که از پنجره بیرون رو نگاه کنم، متوجه شدم که دیوار ساختمون جلویی رنگش آبی آسمونیه و من این مدت، توی توهم دیدن آسمون آبی بودم؛ جالبه که حتی شبا هم متوجه نمیشدم که اون آسمون نیست، چون خیلی بیرون تاریک بود معلوم نمیشد. دیگه مثل قبل نفس عمیق نمی کشم :|
توهم دیدن آسمون خیلی بهتر از این واق
به جای آخرین جرعه، آخرین حرفت را قورت دادی. استکان را روی میز و مرا روی صندلی رها کردی و رفتی.
استکان را برداشتم و یک نفس سرکشیدم. و از تهِ استکان دیدم که دور شدی. دور....
حالا سالها گذشته. چشمم دور بین شده. عینکم ته استکانی شده. نفس تنگی دارم و هنوز منتظرم حرف آخرت را بگویی.
وقتی شادم بیشتر جای خالی ت حس میشه؛ کنار همه ی لبخند ها و صدای خنده ها هستی. شاید برای همین تا میخندم یه چیزهایی از صورتم چکه میکنه... مامان صبح ها بیدار شدن خیلی سخته. دلتنگی مثل دستم، مثل چشمم یه تیکه از من شده. یه تیکه از من که درد میکنه.
آخه یک ساعت و نیم طول کشید!
منم که عرقو! یعنی چنان عرق می کنم که هر کی ندونه زیر آفتاب بیل میزدم! عرق رفت تو چشمم و سوززززوند عرق رفت تو دهنم و رسما مزه نمک اومد! :|
هیچی دیگه رفتم حموم بعدش
آهان لازم که نیست بگم که مامان نبود که تونستم جاروبرقی بکشم هوم؟
خیییییییییییییلی آشغال داشت خیلی زیاد :/
اذانه
رهگذر. بیمقصد. مسیر همیشگی. درختان لخت. سراسر مه. آدمهای بیچهره. غریبانگی. چای. زیرزمین. شیش تا چای هزارتومنی. انباشت نیکوتین. یک نخ دیگر. یاد او. اوی غایب. اوی ناموجود. اوی از یاد برده. گرانی مادر قحبه. بیپولی مادر قحبهتر. هندزفری. " غمم را ز چشمم نمیخوانی". مه. برف. بی نام. بی نشان. بی صدا. گم. محو. تیره. تار. کمی هم سرد. رهگذر...
عامر با یه دوربین در سطح بابازنبوری بیا وارد اتاقم شو، ببین وقتی دارم از اتاقم میگم، بتونی تصور کنی. دوستام بهم میگن، تو چرا اینقدر کم میای بیرون؟ حال و انرژی این یه تیکه از جهان رو اینقدر دوس دارم که از خدا میخوام هرجا میرم، با خودم ببرمش. یه دوره خریدم هنوز گوش ندادم. نمیدونم چرا به سمتش کشش پیدا نمیکنم؟ خب الآن یاد میگیریم بعدا ایشالا به کارمون میاد. آخ گفتی مثل گواهینامه، دردم تازه شد. گواهینامه دارم اما ماشین نه، تازهشم من
پایان نامه را تحویل دادم رفت. از وقتی که با یک پایان نامه زیر بغل رفتم توی اتاق استاد و بدون آن بیرون امدم، انسان خوشحال تری هستم.
یکی از ارزوهای دور و دراز قدیمی ام را گذاشته ام جلوی چشمم، نگاهش می کنم و برایش برنامه می چینم. پیش بسوی اولین قدم ...
هی روزمه پر و پیمونش رو نگاه میکنم و هی تصویرش تو اتاق معاینه میاد جلو چشمم ... چه طور ممکنه یعنی؟ با اون همه عنوان و کارگاه و سمت و کهنه کاری، چطور میشه که یه ویزیت رو انقدر مبتدیانه و غیر حرفه ای انجام بدی ؟
انقدر سرد شدم دیگه دستم به خوندن نمیره ...
+کامنتهای پست قبل رو جواب میدم ... فعلا ولی خالی شده ام!
گفت : هیچ وقت نمی تونم ولت کنم چون پیش تو خود واقعیم هستم
گفت : مسیر پر پیچ و خمی هست ولی جذابه
منظورمو فهمید و می خواست که برگرده و باشه مثل قبل
خوشحالم برمی گردی ستاره
نبودی زندگی زیادی بی رنگ و رو بود
زیادی جدی و زیادی سخت
خودش فکر می کرد من تصورم بهش عوض شده و از نظر من یه دختر بیهوده و سطحیه
بهش گفتم نظرم درباره ش عوض نشده گرچه واقعا تغییراتی کرده
گفته بودم نمیخونم، پیگیری نمیکنم. و اون موقعی که اینو به خودم میگفتم فکر میکردم کار راحتیه. وقتی افراد متعددی هی اومدن جلوی چشمم گذاشتنش، درگیری هام شروع شد...
یه وَرِ ذهنم هی میگفت خب چه اشکالی داره؟ بد که نیست، بخون! مگه قبلا چه اتفاقی می افتاد؟
اون وَرِ ذهنم میگفت خودتم میدونی فقط یه خوندن ساده نیست.این اسمش پیگیری اه. این یعنی خودت میخوای فضا رو حفظ کنی. و این یعنی همون جایی که نباید باشی...
آره خودمم میدونم خوندن، فقط یه روزنه اس، که هر چ
تو حال و هوای اینروزای خودم بودم یهو چشمم خورد به تاریخ گوشه صفحه راست موبایل ، امروز یازدهمِ ...
امروز تولدشه ،تولد فرشته آسمونی من ،امروز میدونم قلب مادرانه اش دلتنگ اون چشمهای آبی میشه. نمیدونم چکاری کنم که دلتنگی امروز اذیتش نکنه؟!
+یادداشت شماره ۴۵
کی اینهمه عاشقت شدم که با دیدن اولین دستخطت روی در یخچال از اشک تر شوم؟ مرد خوب همهٔ این سالها، شاید هیچ وقت نفهمی ولی من تکه کاغذ حاویِ پیامِ سادهٔ «میوههایی که برات توی یخچال گذاشتم، نشُسته است» را بارها با شوق بوسیدم و روی چشمم گذاشتم. کی اینهمه...؟
تحمل آدم ها رو ندارم. اصلا دوست ندارم توی منظره ی جلوی چشمم آدمی باشه. میخوام تا جایی که چشم کار میکنه فقط درخت و خاک و آسمون ببینم. حتی قارقار کلاغ رو هم به همصحبتی با بشر دوپا ترجیح میدم. کاش فردا چشم باز می کردم و می دیدم توی یک جزیره ی دورافتاده ی نامکشوف هستم.
به هنگام گفتن دوست داشتنت، از مردمک چشمم خبر نداشتم. مثل اینک که مینویسم و میدانم نانوشته بهتر است باز از مردمک چشمم بیخبرم. تو مردمک چشم منی. اگر از تو بخواهم بگویم از ایستگاه باید بنویسم. ایستگاه انتظار تا بیایی، ایستگاه خوشبختی تا بنشینی و آن لحظه من از خزیدن نرم نرمکت در آغوشم بی انتها شوم. ایستگاه برای یکی رفتن است برای دیگری آمدن. برای من پیش و پس از تو یک خیابان بود که صبورانه انتظار اتوبوس را میکشید.من اما بیصبرانه منتظر تو بو
دیشب که داشتم عکسای گالری رو پاک میکردم چشمم خورد به اسکرین شات اولین عزیزمی که بهم گفته بود. برای دوست صمیمیم فرستاده بودم و ذوق کرده بودیم و لحن این پیام پنج حرفی رو تحلیل کرده بودیم. از آخرین عزیزمی که ازت شنیدم چند وقتی میگذره. میخوام خوابتو یه بار دیگه ببینم.
دیروز داشتم روزنامه میخواندم که چشمم افتاد به قسمت شگفتی ها. تیتر این بود: "تولد پیرترین مرد جهان". جذاب بود با دقت خواندم .یک قسمت از متن مصاحبه با پیرمرد این بود.+ آقا شما چطوری 113 سال عمر کردید؟اصلا مگر می شود!
- 113 سال عمر کردم چون با هیچ کسی یکه به دو نکردم.
+ دروغ میگی! اصلا امکان نداره!
- آره، دروغ میگم.
تمام دیروز چشمم به دوختن بلوزهای قرمز عروسک ها بود و تمام پریروز به مقواهای قرمز جعبه های جدید. دیشب دیگه رسما از هر چه قرمز فراری بودم. گوشیم هم که نبود تا به قول آقای بابا توش ولگردی کنم. میخواستم سریال مردان سایه رو ببینم دیدم جو عمومی رو به سمت خواب میره پس بی خیالش شدم. پشت سیستم نشستن هم جذابیتی نداشت برام و دنبال یه سرگرمی جدید میگشتم که چشمم خورد به چند تا کتابی که چند ماه پیش برای آبجی کوچیکه خریده بودم و چند روز پیش که کمدش رو مرتب میک
دم نونوایی، چند قدم دورتر از اون و دیگران ایستادم.
اون رو میبینم که داره ... رو مرتب میکنه.
نگاهش میکنم. چند لحظه ای به اون خیره میشم.
یاد چیزهایی در گذشته میفتم. گوشه ی چشمم خیس میشه.
با خودم میگم: هنوز در پر کردن و پوشوندن این باگ موفقیت کامل بدست نیاوردم.
هرچند دیگه عادت کردم به ... ولی بازم باید رو خودم کار کنم.
همه چیز رمان های روسی رو دوست دارم...
همه چیز ادبیات روسیه واسم شگفت انگیزه...
جز ...
اسم شخصیتا...
انقددددد خوندن اسم شخصیتا واسم سخته و چشمم روشون گیر میکنه که اول از همه خودم روشون اسم میذارم...
الان نصف شخصیتای رمانای داستایوفسکی تو ذهنم اسمشون فرامرز و فریبرز و خسروئه...چه معنی میده من کف کنم تا اسم اینا رو بخوووونم...اف اف اف...
....
.
چند روز بعد از مراسم عقد، توی پارک نشسته بودیم بلال میخوردیم خیلی احساساتی شده بودم به خانومم گفتم «خیلی خوب شد به هم رسیدیم! دیگه به جای اینکه غصهی نداشتن همو بخوریم همش غصهی داشتن همو میخوریم.» نمیدونم چرا بلال رو فرو کرد تو چشمم. زمونه بدی شده. ابراز احساساتم نمیشه کرد.
فرشید خواب بود. رفتم بالای سرش نشستم. از خواب پرید منو دید ترسید.
گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم شبیه فرشته هایی وقتی میخوابی؛ خیلی قشنگی. دروغ نگفتم؛ زیبایی در چشمم نیست. دوست داشتن آدمها رو برای ما زیبا میکنه و من فکر میکنم فرشید خیلی زیباست
نمیتونم بنویسم، نشستم تلاش میکنم برای نوشتن ادبی برای گفتن حرف هام و تشبیه های زیبا و استفاده از شعر های زیبا اما نمیتونم. علی رغم این که میدونم نباید اینجور باشه مدام سخت گیری هام میاد جلوی چشمم. این نوشته ات رو اگه فلانی بخونه چی؟ یک جوری بنویس که وقتی اون میخونه به هخودش شک کنه جای این که یک عمر ماهار و زیر سوال برده. یاد هزاران چیز دیگه.
اه
نیچه سردردهاش رو «درد زایمان افکار» میدونست، میگفت این سردردها، درد تولد جملاتیاند که ۲۰۰ سال بعد شناخته میشن.و سر درد امشب من «درد زایمان اندوه» ه، جنینِ غم که از «۹ سال» پیش در مغزم هست، الان درحالی به دنیا میاد که صبح، مایع آمونیوتیکش، از راه چشمهام خالی شده، و الان با لگدپرانی به ریشههای اعصاب بینایی و پیشانی، دست و پا میزنه که از راه چشمم متولد بشه. جنین اندوه، قدمش مبارک باشد!
قراره تلفنی با همکارم صحبت کنم صبح چشمم به عکس روی دیوار افتاد
تنها تابلو عکسهایی که از خودم دارم دو تا هستن
اولی در لباس سنتی و سه تار به دست که به حقیقت پیوست
دومی هم باز در لباس سنتی و کنار یه آسیاب آبی هستم
دو روز پیش هم به خواهرکوچیکه گفتم که نکنه مجبور شم برم روستا؟ :/ اون قصابه هم از روستا بود
همونجا بود که متوجه اون عکس شدم
صدای رد شدن ماشینا از رو آسفالت خیس خیابون...بچه های مدرسه ی کنار خونه مون که خوشحالن! قلبن خوشحالن و جیغ میکشن و میدوعن زیر بارون!
هوا... وای که من هرچی بگم از هوا ی ابری کم گفتم!! ترجیح میرم صبح چشمامو رو به آسمون خاکستری و بوی نم بارون باز کنم...
آسمون آبی هم خوبه ولی این هوا... یه چیز دیگه س! :)
میرم پشت بوم و در اون اتاقکی ک رو پشت بوم دارم رو باز میکنم... بارون داره عمود میباره!! اونقدری عمود ک حتی یه قطره هم نیومد توو اتاق!
پس منم خیلی نزیدک شدم به قط
گل مریم!
هقهق قُمری شب
سحر سدّ اشکی که به چشمم خواندی میشکند
آب میجوشد
صدای قطره قطره بیصدا آمدنش میآید
حضرت اشک تویی؟
چه خبر حال شما؟
دلمان تنگ تو بود
بخدا این همه سال!
راه گم کردهای حتماً!
ورنه این صحرای بی رونق کجا و ریزش اشک کجا؟
گل مریم!
بیا!
اشک امشب اینجاست
شده مهمان دلم
شب نشینی داریم
تا دم صبح قرار است که پرحرفی کنیم
من و تو شانه به شانه
روبروی اشک
گونهها را تر کنیم
تا دلی خالی شود!
تو شیمی یه مفهوم بود وقتی یه چیزی میخواد به یه چیز دیگه تبدیل بشه به بالاترین حد انرژی میرسه که تمام اجزا و مولکولها از هم جدا میشن. بهش میگن حالت گذار. بعد از اون تغییر حالت میدن و انرژیشون کم میشه.
ما تو حالت گذاریم! اجزامون از هم جدان، دردشم واسه همونه…
+ اومدم «ذخیره و انتشار» رو بزنم، چشمم افتاد به تاریخ و یادم اومد که من هنوز هم دانشجو نیستم! :(
روزتون مبارک. :)
چشمانم را میبندم.... همه جا سفید است... دشتی پراز گل های زیبای سفید را میبینم.... گوش تا گوش گل است... پاهایم را تکان می دهم.... گل ها به انگشتانم چسبیده اند... اما حسش را دوست دارم... رطوبت و سرمای گل را دوست دارم.. شروع به دویدن می کنم.... باد موهایم را از خود بی خود کرده است... تکان تکان می خورند... انگار مست کرده اند.... می دوم جیغ می کشم ... گاهی می خندم بلند بلند.... صدای خنده هایم توی گوشم می پیچد... چشمانم را میبندم ... زمین می خورم.... بلند میشوم مثل دیوانه ه
بسم الله
سیمرغ می نویسد:
چشم بستم و رفتم زیارت. زیارت امام رضا علیه السلام.
فکر میکنی نمیشود؟ چشم بستم و رفتم تا خود حرم امام رضا. از صحن گوهرشاد عبور کردم و رفتم و رسیدم به کفشداری شماره یازده. تو خیال میکنی که نمیدانم دیگر از کفشداری شماره یازده خبری نیست؟ میدانم اما من در خیالم رفتم و رسیدم و بود.
تا پا در حرم گذاشتم، تمام صداهای اطراف قطع شد و دیگر من در جای خود نبودم. تو گویی خیالم تنها به زیارت نرفته بود و روحم به پرواز درآمده بود و رفت
این غزل در تاریخ 31/4/1377 و در زمان دانشجویی آقای حسن سعیدی خادم خالدی ، در گوهر دشت کرج سروده شده و در روزنامه ی رایزن جوان کرج منتشر شده است .
چشمم نشسته در خون ای ماهرو کجایی صیدی اسیر بندم ، به دیدنم نیایی ؟
از خون شراب سازم گر عزم مِی نمایی جانم فدات سازم در خانه ام گر آیی
چشمم به در سیه شد ، شاید ز در درآیی حالی ز ما بپرسی ، مهری به ما نمایی
عمری در انتظارت ، سر کرده ام که شاید با تو به سر نمایم ، ایام بینوایی
خوار و زبون ز عشقت ، گردیده ام
برادرم چهارشاخه گل رُز را از حیاط اداره اش چیده و دم ظهر کسل کننده ی پاییزی برایم آورده...بی رمقم،بی انگیزه،خسته و عصبی از این درس خواندن های بی تمرکز اما هر از چند دقیقه یکبار چشمم به این حجم صورتی روی میزم می اُفته و به خودم نهیب میزنم بخاطر دست های خسته ای که ساعت دوی بعدازظهر سرد و کسل کننده ی این روز پاییزی بی برف بارون این ها را برات چیده زنده باش...و با قدرت بیشتری نفس میفرستم تو ریه هام...
به فاصله پنج ساعت تار موی دیگه ام سفید شد
اتفاقی دیدمش وقتی جلوی آینه با آواز عاشق قمیشی موهایم راشانه میکردم
سفید شدنش را به چَشم دیدم قَلبم گرفت خفگی کار دستم داد و اشک از گوشه چشمم چکید با ریختنش لبخند تلخ نبودنت روی لبهایم آمد
یادم آند گفتی توجیهم کردی خطایی نداشته ای
لمسش کردم وتکرار کردم تو یادگار تلخترین روز منی
یادتونه گفتم اگه به اندازه کافی نخوابم نمیتونم درس بخونم؟
دروغ گفتم مث چی
از رو شکم سیری حرف زدم
الان که مجبورما چوب میکنم تو چشمم که خوابم نبره این درسا رو به یه جایی برسونم
واسه غدد و سر و گردن که تو دو روزش کلا سه چهار ساعت خوابیدم
دیروز و امروزم حدودا روزی پنج ساعت
الانم خمااااار هی چشام میخواد بره
ولی سرعت خوندن رو می برم بالا که مغزم گوزپیچ شه خواب یادش بره تا بفهمه رئیس کیه
راستش الان چشمم می سوزه از اشک.. دلیلش چیه نمیدونم. شاید یه بی عرضگی... ناتوانی... چمیدونم... حسرت به کسایی که فردا کنکور میدن و خلاص میشن و من هنوز هیییییچم. نه هیچی بارمه نه میخوام باشه نه میتونم... عقبتر از همه ام داغونتر از همه ام بیخودتر از همه ام و خسته ام از این خستگی ها که تموم نمیشن. از این اشکا که یه روز بالاخره غرقم میکنن و حالم بهم میخوره از هرچی که انتخابش نکردم.
دیروز بعد از بارها، چشمم مجددا از این عکس گذشت. این بار تداعی دیگری داشت.
شب آخر، زمانی که #جابر را به تهدید میبرند، چقدر نترس بودن و عظمت و ایثاری که در عمق نگاهش موج میزند، شبیه اقتدار و عزت و ابهت چشمان محسن حججی ست زمانی که به مقتل میرفت....
مقصد که خدای #ثارالله باشد، یک رنگ میشویم؛ جابر یا محسن، تفاوت نمیکند!
ادامه مطلب
من الان چی بگم؟اینگار تا اومدم قطره استریل چشمی بزنم و چشمم ببندم و انگشتم بذارم پایین چشمم و نگهدارم،کنکور تموم شد.از کنکور خاطره خوش ندارم زمانی که با ع.پ و حرص خوردن بابت کنکورش گذشت رو یادم نمیره،هیچ وقت فراموش نمیکنم که سفر بودم و توی اون APP خاطره انگیز بهم پیام داد و با آنتن نصفه نیمه بهم رسید،نوشته بود تقصیر توعه تمام این مشکلات.فکرشم میکردم یه روز همچین حرفی بهم بزنه.
و بعدم قضیه کنکور و فلانی و ....
بیخیال
اما امروز عجیب بودا چندین بار
تمام مدت جلوی چشمم بودند
بالای سر بچهاش نشسته بود و بدترین فحشهای عالم را به او میداد، تهدید میکرد او را میکشد و چشمهای دخترک سهساله پر از وحشت بود
تنها جرم او شیطنت کودکانه و بیشفعال بودن است که آن هم تقصیر مادر است
هربار به روستا سفر میکنم و در این خانه هستم، این رفتار را میبینم و زجر میکشم، کاری از دستم برنمیآید
دلم برای هردو میسوزد
به آینده این بچه فکر میکنم و میلرزم
به تمام بچههایی فکر میکنم که میتوانند کو
سالهای زیادی گذشته از اونروزایی که بهم میگفتن بچه و هنوز، چشمم به عکس بعضی جاها که میفته، خیلی غیرارادی بهش خیره میشم و به رویا فرو میرم و قصه میبافم و ناگهان وقتی به خودم میام، متوجه میشم که مدتها گذشته و من نفهمیدم. مثل وقتی که چشمم به این عکس افتاد.
روایت اول:
خودم را دیدم که بالای اون برج نشستم. ناگهان شب میرسه و من فانوس را روشن میکنم تا شاید در دل سیاهی برای سرنشین یه قایق گمشده یهذره امید به نجات باقی بمونه...
روایت دوم:
هی
کاربری در توییتر نوشته: دیشب آخر وقت داشتم عکسای خروجی خبرگزاری رو چک میکردم وقتی که عکس این دوخانم رو دیدم احساس کردم آشنا به چشمم میان. یکم فکر کردم دیدم توی تجمع مقابل دفتر سازمان ملل برای قاسم سلیمانی این دو نفر هم بودن. خلاصه اینکه با نسل شیک و اتوکشیده دوربینی ها مواجه هستیم.
ادامه مطلب
شوم زار و نزار تو، نزاره،
نسازی سوی من باری نظاره.
قطار دوستان بی شمارم
ترا من دوست دارم بی شماره.
دو چشمم چار در راه تو باشد،
نسازی چارة دردم، چه چاره؟
کنار خود اگر جایم نمایی،
نگنجم در جهان بی کناره.
گل من باشی و خوارم نمایی،
دلت سخت است مثل سنگ خاره.
ز نو فصل جوانی ام بیابم،
اگر یابم ترا، جانم، دوباره
بسم الله الرحمن الرحیم ./
امشب بیشتر از همیشه با هم بازی کردیم ... داره میخوابه ، دستای کوچولوشو برد بالا گفت برا عمه ! گفتم چی ؟ مامانش گفت داره برات دعا میکنه ...
گفت برا عمه اومد ...
مامانش گفت چی؟
گفت خانومه کو ؟
گفتم خانومه ؟ کدوم خانومه ؟
مامانش گفت دختره ؟
گفت اره ...
مامانش گفت به نفع خودت کار نکنی ... خندیدیم ...
خندیدم در حالیکه که گوشه ی چشمم اشکم میلرزید :)
+ محمد یاسین ۲ سال و یک ماهشه
بسم الله الرحمن الرحیم ./
امشب بیشتر از همیشه با هم بازی کردیم ... داره میخوابه ، دستای کوچولوشو برد بالا گفت برا عمه ! گفتم چی ؟ مامانش گفت داره برات دعا میکنه ...
گفت برا عمه اومد ...
مامانش گفت چی؟
گفت خانومه کو ؟
گفتم خانومه ؟ کدوم خانومه ؟
مامانش گفت دختره ؟
گفت اره ...
مامانش گفت به نفع خودت کار نکنی ... خندیدیم ...
خندیدم در حالیکه که گوشه ی چشمم اشکم میلرزید :)
+ محمد یاسین ۲ سال و یک ماهشه
دوست خواهرم یکی از عکسای خیلی خوشگل پروفایل خواهرجان رو روی یه شاسی کوچیک چاپ کرده بود و کادوی تولد بهش داده بود. من هم چشمم شدیدا به این عکس بود. هیچی دیگه بالاخره دل رو زدم به دریا و رفتم جلوی روی خودش، عکس رو برداشتم آوردم تو اتاق خودم که جلوی چشمم باشه!
حالا هر بار میاد عکسو می بینه در حالی که فحش میده بهم، ذوق رو ته چشم هاش می بینم!
همیشه خوشبختترین آدمها در چشمم آنهایی بودند که تنهاییهای طولانی را تاب میآورند، باکیفیت، بی اینکه دم از بیکسی و فقر لحظههایشان از آدمیزادهی دیگری بزنند؛ شاکی نیستند. با هزاری عالم و آدم در چالش و مواجهه و مراجعه، دستوپنجه نرم نمیکنند و خیال باطل توطئه و خودشانْمحوری این عالم نمیپزند. همیشه خوشبختترین آدمها در چشمم آنهایی هستند که واقعن میدانند با لحظهلحظههای تنهاییها چه کنند، با خودشان چه کنند، با ا
خوب باید بگم که از دیشب هی دستمو می برم پشت سرم تا گیره رو از سرم باز کنم! (مخصوصا موقع خواب) و بعد می بینم آشِ چی؟ کشکِ چی؟ موهامو کوتاه کردم گیره کجا بود :)
شبیه این قضیه هنوز در مورد عینک برام پیش میاد
تو خونه بابا مخالفت کرد با موهام داداش بزرگ گفت خوبه و بهتر از قبلته! داداش کوچیک هم تلفنی بهش گفتم گفت آره بهت میاد! در حالیکه همین داداش کوچیک قبلا همرای بابا بود که دختر باید موهاش بلند باشه (دلم براش تنگ شده)
دیروز استعلاجی بردم و دیگه نمی
باید میفهمیدم. این همه تلاش بی فایده بود. امیدی به نجات یا درمان من نیست. فقط باید بپذیرم که هیچ وقت عادی نمیشم. هیچوقت سرما ترکم نمیکنه. هیچ وقت احساس امنیت نمیکنم. من یه زندگیِ از دست رفته ام و باید این رو بپذیرم. نی ساما امروز فضیلت منو تکیه داد به خودش و نوازشم کرد. اولش حس خوبی داشت ولی بعدش همه خاطراتم با تو با جزئیات از جلوی چشمم گذشت. سینه ام سنگین شد و فهمیدم تا که خرخره تو گل و لای فرو رفتم. جای نفس کشیدن نیست. این یه پایانه، باید دست
از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
اگر تو اون هواپیما عزیزان خودتونم بود خانواده ی خودتونم بود بچه های خودتونم بود
اگر تو اون هواپیما کودکان دلبند خودتونم بود بازم همینجوری حرف میزدین ؟
بازم سکوت پیشه میکردین !؟
میگن تسلیت به خانواده هاشون !
میگن خدا صبر به خانواده هاشون بده ! میگن تسلیت !
انصافا فکر نکنین این غم فقط به اون ۱۷۰ و خورده ای سرنشین این هواپیما و خانواده هاشون برمیگرده !
به کل ملت ایرانم برمیگرده !!
این سکوت تون بطور قطع و یقین تاوان داره !
فردا روز در آینده با
خدایا مگه نگفتی با من معامله کنید
من با تو معامله کردم
چرا باید زندگیم دو سر سوخت باشه
یه روز خوش
یه دل شاد
چیز زیادیه
مگه من تاحالا برای خودم ازت چیزی خواستم
اما اینبار میخوام
بچم داره جلو چشمم پر پر میشه
میخوای برسونیم به لحظه ای که بودنتو انکار کنم
میخوای برسونیم به جایی که حسین و اهل بیتتو فراموش کنم
پس کجاست اون ثمن معامله ی با تو
کم نزاشتم برات
در حد خودم بنده لایقی برات بودم
بزار سرت منت بزارم بلکم صدات دراومد
در جهان عشق سلطانت کنم،
آنچه خواهی، جان من، آنت کنم.
جا دهم در مردم چشمم ترا،
تا ز چشم غیر پنهانت کنم.
ریزی باران ملامت بر سرم،
بوسه باران، بوسه بارانت کنم.
چیده گلهای مراد خویش را،
دسته-دسته زیب دستانت کنم.
پردة دل کرده پای انداز تو،
در دل و در دیده مهمانت کنم.
روز مرگم تو میا، شرمند ه ام،
چون ندارم جان، که قربانت کنم.
سلام خدمت دوستان عزیز
تازه خانواده برتر رو پیدا کردم، چون اصلا تو این فازها نبودم و الان هم داشتم یه مطالبی راجع به ازدواج و خواستگاری سرچ میکردم که این جا رو دیدم...، چند تا از پست ها رو خوندم، کامنت ها چه خانم و آقا نشون میده با تجربه هستید، گفتم حتما حرف ها و نظرات تون کمکم میکنه.
اول از خودم بگم که ۲۲ سالمه و دانشجو ام، تقریبا نصف درسم مونده، راستش من یه حالتی برام پیش اومده که تا حالا این جور نبوده و اصلا فکر هم نمی کردم پیش بیاد.
حدود یه ماه
این دومین داستان من است که به زودی منتشر می کنم.نام این داستان جنگ جهانی سوم است که بین چین و آمریکا اتفاق می افتد.در حقیقت من طبق پیش بینی هایی که از این جنگ شده سعی کردم داستان مهیج یک ژنرال چینی را به تصویر بکشم.حالا بریم یه پیش داستان از این داستان رو داشته باشیم:
چشمم به کاغذی خورد که در جیب یکی از سرباز های سوخته بود.روش نوشته بود اگه من مردم به همسر و دخترم بگین که خیلی دوستشان داشتم...
اسمش را خواندم:تاکاشی ایزاما...
با خودم گفتم اگر همسر و
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانیاگر قدم بگذاری به چشم بارانیبیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواببرای تو چه بگویم از این پریشانی؟چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟تو حال و روز دلم را نگفته میدانی!نه دل بدون تو طاقت میآورد دیگرنه تو اگر که بیایی همیشه میمانیچه کرده با دل من داغ، دور از چشمتچه کرده با دلم این گریههای پنهانیببین سراغ تو را هر غروب میگیرمقدم قدم من از این کوچههای کنعانینسیم مژدۀ پیراهن تو را آوردنسیم آمده با حال و روز بارانی نس
بسم الله
برای این روزها باید حرف های زیادی بنویسم.حرف هایی که همه را نمیتوانم یکجا بگویم.روزهای خوبی را میگذرانم.انگیزه های درونی بالا با امید به آِنده حالم را بهتر کرده است.روزهای خوبیست.میدانم که چیزی از جوانی ام نمانده است و بعد پیری یک هو بر سرم هوار میشود.اما این روها را عاشقانه زندگی میکنم.نگرانی زیادی ندارم.دلم برای پدر و مادرم تنگ شده است.هر روز که میگذرد و نمیبینمشان و استرس نبودنشان به جانم می افتد.چشمم ضعیف تر شه است و جسمم هم ضعیف
١٣٩٧/٨/١۵
ناشناختهها همیشه باورپذیر تر اند. در هر زمان، بی هیچ محدودیتی در هر قالبی میگنجند. با تمام چشمها مینگرند، با تمام صداها سخن میگویند، از تمام صداها شنیده میشوند، از تمام راهها میرسند، با تمام راهها دور میشوند. و من، تمام این مدت با ناشناختهات زندگی کرده بودم؛ ناشناخته ات را با هزاران چهره، هزاران نام، هزاران هویت مجسم کرده بودم. اشکهایش را دیده بودم، و لبخندهایش را، حرفهایش را شنیده بودم و این ندانستن، اگرچه
همه چیز اومده جلوی چشمم. تمام زجر هایی که کشیدم.انتظار هایی که تموم نمیشدن.خود خوری ها، فریاد های ساکت درونی.
منم وایمیسادم جلوی پنجره.مثل امشب. با این تفاوت که سه تا درخت های کاج جلوی اتاقم و سر نبریده بودن اون موقع.
سرم جیغ میزد. انگار یک مار زرد خوشگل دور حلقم پیچیده بود. و من داشتم خفه میشدم. و از طرفی عاشق این خفگی.
سخت بود. سخت بود...
من چجوری دووم آوردم؟
کاش تمام اون شکنجه ها یک آدم میشد تا محکم ترین سیلی دنیا رو توی گوشش بزنم.
بسم الله
صدای تیک تاک ساعت پاورچین از روی بالشت داخل گوشم پا میگذاشت، صدایی آزار دهنده که تو اون لحظه از همه چیز بیشتر اذیتم میکرد. چشمم رو باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم، روز جمعه بود و جز خوابیدن برنامه ای نداشتم ، حوصله ام سر رفته بود نیاز به یه برنامه ای داشتم که حالم رو خوب کنه مثلا کافه، سینما، پارک، مهمونی یا همدمی که کنارش گذر زمان رو حس نکنم از اون همدم هایی که کنارشون دلت گرم و قهوه ات سرد بشه .
پتو رو محکم بغل گرفتم و به پهلوی را
- تلویزیون دوباره (چندباره؟) داره "فرار از زندان" رو میده. داشتم به سارا تانکردی فکر میکردم. چه بهای سنگینی هم برای عشقش پرداخت کرد و آخرش هم بهش نرسید!... دلم سوخت... از یه همچین حسرتهای توأم با افسوس و اندوه خیلی میترسم...
- خندوانه های قبلی رو هم دارن میدن. بازم چند تا چیز تو چشمم میاد...
/ چقد رامبد جوان لاغرتر بود! :)
ادامه مطلب
فرموده اند:
المال و البنون زینة الحیاة الدنیا
خیلی جاهای قرآن مال و فرزند کنار هم اومده
میگفت مال و فرزند، یه ویژگی مشترک دارند، اونم اینه که هم بودنشون آدمو مشغول میکنه هم نبودنشون
مثلا همین علی کوچولو! تا وقتی که من نداشتمش، همش غور و غمگین بودم، مدام چشمم به بچه های مردم بود، پیش خودم میگفتم خدایا چی میشه یه دونه ازین بچه تپلوها به من بدی که لپاشون داره میچکه!
الانم که خدا یه فروند وروجک لپو بهم داده و از دست شیطونیاش از کار و زندگی افتادم،
کنسرت استاد شهرام ناظری!
هنوز تو اوجم!
خدایا این آدم چققققققدر هنرمنده
ماشاءالله
عطار :) عطططار ^____^
الان قلبی قلبی ام
الان احساس می کنم خودم وسط قعسه سینه ام وایستاوم و دارم می رقصم .
آخه دو آهنگ آخری که اجرا کرد نوستالژی کودکی های من بود
فکر کن! اشک تو چشمم جمع شد! که من تو سالن نشسته بودم و از خشکی چشم داشتم بیچاره میشدم! :)
بچه بودیم و رادیو روشن بود و صدای تو می اومد
خدا حفظتون کنه
یه سره می گفتم ماشاءالله
ماشاءالله ♡♡
به به
چه شب
عشقم که رفته بر باد
هرگز وفا ندارد
این قصه با که گویم
دردی که سینه دارد
دردی که سینه دارد (۲)
عشقم که رفته بر باد هرگز وفا ندارد این قصه با که گویم دردی که سینه دارد دردی که سینه دارد
لیلای من کجایی از من خبر نداری چشمم به گریه نسپار در کوی بی قراری
مرورگر شما از Player ساپورت نمی کنددانلود آهنگ
لیلای من کجایی رفتی چه بی وفایی تنها نکن رهایم در این شب جدایی
دست نسیم دادی گیسوی خود شبانه تا دیده ام کشاند بر دار این زمانه
چشم تو شهره آواز زیباترین بها
مات چشمان تواَم، اما دلم درگیر نیستاز تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیستاین شکاف پشت پیراهن شهادت میدهدهیچکس در ماجرای عشق بیتقصیر نیستاز تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی «رفیق»آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیستهر زمانی روبروی آینه رفتی بداندر پریشانبودنت این آه بیتأثیر نیستقلب من با یک تپش برگشت، گاهی ممکن استآنقدرها هم که میگویند گاهی دیر نیست!
« حسین زحمتکش »
خیلی بیمعرفتی.
فدات شه ... (جای اسمته)
جانِ ....
جونِ ....
این حرفا خیلی راحت جاشونو با خفه شو ، خیلی کثیفی و دیوونم کردی و .... عوض کردن.
تو چجوری اون همه خاطره بازی رو ندید گرفتی چجوری چجوری
یکی بیاد برای من اینو توضیح بده .
به گوش و چشمم ایمان ندارم دیگه. اون همه مثلا عشق و دوست داشتن با چهارتا دعوای معمولی پاک شدن.
چقد بی معرفتی
همون بهتر که رفتی
اون همه وقت مریض و خیانتکار نبودم همین چند وقته این دوتا بهم اضافه شد.
خیلی بی معرفتی
خیلی خوب بلدی
به «آسمان» برو گنجشکک درخت چنار
[راستش اینطوری است، متاسفانه همینطوری است. داشتم پست ها را می دیدم که چشمم به این خورد و متاسفانه اینطوریست. حس نوستالژی همینطوری است، رفتن سراغ گذشته، آلبوم ها، نوشته ها... متاسفانه همینطوری است.]
گر میروی بی حاصلی
گر می برندت واصلی
رفتن کجا؟ بردن کجا...؟
رکاب ۱۶(آقا)
حالا که فکرش را می کنم، الکی نگران بودم که از رفتنم ناراحت شود. او که خودش این کاره است، بار اولش هم نیست و عادت دارد. شاید نگرانی ام بخاطر بچه بود.انگارنه انگار که مامور امنیتی ست و جوانی اش را در آموزش نظامی و عملیات صرف کرده. مثل زن هایی که یک عمر فقط خانه داری کرده اند، با انبساط خاطر تمام مشغول آماده کردن سحری ست. به گمانم بادمجان سرخ می کند؛ می داند
سلام دیشب درحال گشتن دنبال یه فیلم خوب بودم که چشمم به Slender Man 2018 افتاد کاورش که اصلا خوب نبود اما خواستم امتحانش کنم به قول معروف هیچوقت از روی ظاهر چیزی رو قضاوت نکنین(: بعد دیدنش واقعا فهمیدم چه فیلم جذابی هستش پیشنهاد میکنم شما هم این فیلم رو تماشا کنید
ادامه مطلب
سلام
بار ها خواسته ام وبلاگ عزیزم را حذف کنم...
بار ها مطالبم بازنویسی کردم حجم زیادی از شعر هارا دیگر دوست نداشتم...
حس و حال بسیاری از آن ها خیلی از حال امروز من دور بود...
کودکی من، نوجوانی من، حوصله ی بسیار عجیبی داشت...
اکنون در بیستمین سال زندگی ام به سر میبرم و یک سال است هیچ شعری از من نجوشیده است...
راحت باشم، بسیار ترسیده ام، زمانی شعر و نقاشی پیشه ام بود و اکنون کور شدن هر دورا به چشمم میبینم...
ادامه مطلب
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
ادامه مطلب
الآن چشمم خورد به ماه، دیدم نصفه است. درصورتی که سر شب کاملا گرد بود! طوری که دخترخالم داشت براش میخوند: "یه ماه داریم قل قلیه"
یهو گفتم: عه ماه گرفته!
جایی هم اعلام شده یا من اولین کسی هستم که متوجه شده؟! :دی
ب.ن: وای الآن یکی از همکلاسیامو که ده ساله گمش کردم و دنبالش میگردم، تو یه گروه تلگرامی پیدا کردم! خیلی اتفاقی پیامشو دیدم و از پروفایلش شناساییش کردم. اسمش رو یه چیز دیگه نوشته بود، چهره اش هم عوض شده، از رو عکس مادر و پدرش شناختمش! چقدر هیجا
سلام
خیلی وقته که یهو توی فکر و خیالات فرو میرم
تا چند لحظه که به خودم میام و می بینم مدتی از دور و برم جدا شده بودم
اگه بگم خیلی تحت فشارم حتما بی راه نگفتم..
امروز توی راه یهویی فشار عصبی بهم امد و از یه درد زیاد از چشمم شروع و به سمت سر و شقیقه ام رفت
نزدیک نیم ساعت طول کشید و آبریزش بینی و اشک سرازیر شد
به سختی به خونه رسیدم
سردرد خوشه ای
اسم مریضیم اینه
از هر هزار نفر یک نفر ب این مریضی گرفتار میشن
از نور و صدای بلند باید دوری کنم
و هر لحظه ممکن
همچنان دست و دلم به هیچ کاری نمیرود. ظلمت مرا فرا گرفته و دست و پایم را نه در هوای سبک و نامحسوس، بلکه در لجن سفت، در قیر حرکت میدهم، از هر تکانی نیرویم ته میکشد، چنان خسته میشوم که ارادهام را از دست میدهم، خسته از همه چیز. صبحها دلم نمیخواهد از خواب بیدار شوم، توانایی روبرو شدن با زندگی را ندارم؛ سادهترین بروزات و جلوههای زندگی، دیدنِ روز، زدن آب به صورت یا خوردن یک لیوان شیر! به زحمت چیز میخوانم، چشمم روی خطوط، مثل آدم چلاق
مات چشمان تواَم، اما دلم درگیر نیستاز تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیستاین شکاف پشت پیراهن شهادت میدهدهیچکس در ماجرای عشق بیتقصیر نیستاز تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی «رفیق»آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیستهر زمانی روبروی آینه رفتی بداندر پریشانبودنت این آه بیتأثیر نیستقلب من با یک تپش برگشت، گاهی ممکن استآنقدرها هم که میگویند گاهی دیر نیست!
منبع: @AdabSar
هر کس با یک مشکلی وارد دفتر کار ما می شود، یکی چک برگشتی دارد، یکی طلاق می گیرید، یکی نفقه می خواهد... از میان پرونده هایی که زیر دستم می آیند صدور گواهی انحصار وراثت برایم خیلی آزار دهنده است. خصوصا وقتی چشمم به تاریخ تولد متوفی می افتد که جوان است حالم گرفته می شود. وقتی میبینم بچه ی کوچک دارد بیشتر دلم می گیرد. از وقتی وارد این کار شدم امید به زندگیم هر روز پایین تر و پایین تر می آید. امیدوارم هرچه زودتر یک کار خوب پیدا کنم تا از این محیط نچسب خ
بخوام برم بوژان تنها م، یه همکار دعوت کرده برای بدرقه ی خودش
خونه ش رفتم هفته ی پیش با مامان. امروز برای اهالی بوژان (که خودش اصالتش از اونجاست) گرفته
دیروز همکارم گفت میام
امروز صبح زنگ زده که نمیام
پس من تنهام
دقیقا همون ساعت هم زمان کلاس نقاشی بیخودمه
فردا آفم
برم مشهد؟ اعصابشو ندارم
هوا گرمه
روز فرده
ولی برای چشمم باید برم
تنهام بازم
امان از تو مامان
اینا حرفاییه که به یکی از دوستام گفتم؛
پیچک:یه چیزی بگم...
درسته که غم دارم ولی نمیدونی چه قدر دلم روشنه.
یه جور غم پویا
از جنس هوای خنکی که وقتی از روضه امام حسین علیه السلام بیرون میای وارد سینه ت میشه.
هنوز اشکت خشک نشده
جاش خنک میشه و دلت سبک
خیلی دلم سبک و روشنه
هرچند هی بغض میکنم و اشک توی چشمم میاد و میگم قتل الله قوماً قتلوک
هرچی دقت میکنم میبینم جنس غم حضرت آقا هم هرچند خیلی عظیم و سخته ولی از همین جنسه. چون وسعت دل ولی خدا به وسعت دل
برای تولد دوستم دنبال هدیه میگشتم.به ویترین یک جواهر فروشی در نیوزیلند رسیدم که چشمم به یک گردنبند مروارید افتاد.در بین تمام گردنبندهای صد دلاری داخل ویترین فقط این گردنبد برچسب ده دلاری داشت. وارد مغازه شدم. گردنبند را درخواست کردم.فروشنده بارکد را اسکن کرد.دیدم قیمت صد دلار روی صفحه کارتخوان ظاهر شد.
به فروشنده گفتم: فکر کنم اشتباه شده چون برچسب ده دلاری کنار این گردنبند بود.
ادامه مطلب
خندیدن میکا، انگشتهای کوچیک حانه، موهای نرم نرگس، کتابخوندن سارا، انگشتر پری، گردنبند زهرا، موهای بنفش فاطمه، نگاه مریم، گیرهسرهای مدی و... . این فهرست ادامه داره. صداها توی ذهنم پخش میشن و تصاویر پشت سرهم از پیش چشمم عبور میکنن.
خنده و گریه.
پابیز تموم شد؟
چیزی نمونده.
به احمد میگم با تاریکی گره خوردیم. میگه جمع نبند منو با خودت. میخوام بگم احمد! تو که تو تاریکی مارو تنها گذاشتی، نیستی ببینی چه تاریکی زیبایی. چشمم از دیدن فارغه، پام از راه رفتن. احمد همیشه میگفتی غصه شاخ و دم نداره، اما غصه هم شاخ داره هم دم. اَمَد! دریاب این غریب افتادرو، اَمَد، چی شد عاشقی؟ چی شد شیدایی؟
اگه اینطوری بهتره؛ اَمَد بیرون شو از تنم، برو تو آسمونا، برو خونه اصلیت، تنهام بذار تو این بلبشو، بذار قبضهت کنه فرشتهی مرگ. باهاش
آنروز که دیدم من سیمای ترادرراهعاشق شدم ومجنون ازعشق شدم آگاهمن مست نگاه تو، چشمم به طواف تودیدم چو سراپایت آنگاه کشیدم آهدرکوی تو گم گشتم دیوانه خم گشتمآنگه که نهادم من ازعشق قدم درراهتوبودی ومن اما مهجور زیکدیگرمن غمزده ازهجران دلداده وخاطرخواهازتونتوانم گفت افسانه افسونگردلداده شیدا و دلباخته ی ناگاهدرقلب توحس کردم غوغای شعف گونهوقتی که نگاه من باچشم توشدهمراهمجنون توام بنگر احساس وکلامم رایک بوسه بده من را بنمای سخن کوتاه
درباره این سایت